نقد برهان توسط برگسون
هنری برگسون (به انگلیسی: Bergson)، فیلسوف فرانسوی، مدعی بود که واقعیت نهایی یا
زندگی توسط ترتیبهای دقیق علی محدود نشده است؛ بلکه یک پروسهٔ رشد است که در آن
پیشبینیناپذیرها، و درنتیجه بیعلتها، پیوسته اتفاق میافتند. هیچ تکرار دقیقی
همزمان اتفاق نمیافتد؛ و جایی که تکراری نباشد، علتی نیست، زیرا علت یعنی اینکه
انتِسِدِنت (پیشآیند) مکرراً به نتیجهٔ یکسان بینجامد.
علیت در یک جهان بیزمان منطقا پذیرفتنی نیست
نوشتار(های) وابسته: برهان ناسازگاری صفات الهی
به تصریح جان سوا:
۱. اگر جهان علت رخداد چیزهاست، علت آن علت چیست؟ هیچکس/هیچچیز. این منطقا
پذیرفتنی است.
۲. علت آن علت کی روی دادهاست؟ تنها پاسخ منطقا پذیرفتنی «هیچوقت» خواهد بود.
زیرا اگر علت جهان در یک زمان خاص روی داده باشد، آن جهان بیزمان نخواهد بود.
پاسخ این مسئله در علت قرار دادن خدا برای آن علت نهفتهاست. زیرا در آن صورت ما
باید همان پرسش را دربارهٔ خدا بپرسیم. پس ما باید درک کنیم که تنها توضیح منطقی
اینست که علت و اثر «نمودهای حواس» هستند که انسانها به عنوان موجودات محدود در
زمان و مکان تجربه میکنند، اما از نظر یک مرجع بیزمان هیچچیز واقعاً اتفاق
نمیافتد، پس آن جهان خالی از علت و در نتیجه اثر است. آن جهان فقط وجود دارد.
محدودیتهای نتیجهگیری
حتی اگر کسی این برهان را به عنوان اثبات وجود علتالعلل بپذیرد، بر وی معادل بودن
آن علت (مثلاً مهبانگ یا چیزی دیگر) با خدا ثابت نشدهاست. مثلاً باید ثابت شود این
علتِ نخست همهچیزدان، همهجاحاضر و تواناییاش نامحدود است.
همچنین حتی اگر کسی آن علت نخست را بهعنوان خدا بپذیرد، پذیرش اندرکنش ادامهدار
آن خدا بر جهان لازم نخواهد بود. این پایهٔ باورهایی چون دئیسم است که خدایی جهان
را آفرید اما پس از آن، دیگر اندرکنشی با آن نداشتهاست.
ردیه جوادی آملی بر برهان علیت
به باور عبدالله جوادی آملی برهانی مستقل بر اساس قاعده علیت نمیتوان برای اثبات
خدا ترتیب داد، زیرا قاعده علیت قانونی در کنار قوانین دیگر نیست، بلکه زیربنای هر
برهان و اثبات دیگر و بلکه زیربنای فلسفه و اساس اندیشه ورزی است.
بر این اساس، قاعده علیت نه اثباتش ممکن است و نه انکار آن، چرا که هر استدلالی در
گرو پذیرش علیت مقدمات برای نتیجه است.
آیا علیت جهانشمول است؟
رفتار مولکولهای گازی؛ مثالی نقض برای جهانشمولی علیت
برخی فیزیکدانان احساس میکنند توسعهٔ قوانین ترمودینامیک در قرن نوزدهم و فیزیک
کوانتومی در قرن بیستم توضیح علمی برهان علیت را تا حدودی تضعیف کردهاست.میچیو
کاکو در کتابش ابرفضا مستقیماً به برهان علیت اشاره میکند و میگوید که این برهان
توسط قانون پایستگی انرژی و قوانین حاکم بر فیزیک مولکولی رد میشود.
او دراینباره مثالی میزند:
مولکولهای گازی میتوانند درون ظرفی که در آن قرار میگیرند، آزادانه حرکت کنند
بدون نیاز به کسی یا چیزی که آنها را به حرکت درآورد.
علیت تنها در سیستمهای مختلنشده معتبر است
پل دیراک، در کتاب مکانیک کوانتومی مینویسد:
علیت فقط در مورد سیستمی که مختل نشده است، حکم فرماست. اگر سیستمی کوچک باشد ما
نمیتوانیم آن را مشاهده کنیم، مگر آنکه اختلالی جدی ایجاد کنیم و بنابرین
نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک رابطهٔ علی بین مشاهداتمان بیابیم. بااینحال
علیت هنوز در مورد سیستمهای غیر مختل اعتبار دارد.
تئوری مهبانگ
نظریهٔ مهبانگ بیان میکند که انفجار بزرگ، موقعیت پیدایش توامان فضا و زمان
بودهاست. دراینصورت پرسش «چه چیزی قبل از جهان بودهاست؟» هیچ معنایی نخواهد
داشت؛ مفهوم «قبل» با در نظر گرفتن موقعیت بدون زمان بیمعنا میشود.
متافیزیک
مابعدالطبیعه یا متافیزیک و یا متاگیتیک شاخهای از فلسفه است که به پژوهش دربارهٔ
چیستی و کُنه وجود، زندگی و جهان به عنوان یک کل، میپردازد.متافیزیک را ریشهٔ
فلسفه میدانند؛ بدین معنا که فیلسوفان نخستین عمدتاً به این حوزه از فلسفه
میپرداختهاند. در فلسفهٔ معاصر، به مباحث مابعدالطبیعی با شکٌاکیت بسیار
نگریستهاند.
مسائل کهن مابعدالطبیعه
مسائلی را که در این شاخهٔ فلسفه مطرح اند، میتوان به سه دستهٔ اصلی تقسیم کرد:
مسائلی که در باب چیستی خدا و هستی هستند؛ همچون وجود و عدم، و وجود خدا.
مسائلی که در باب چیستی انسان هستند؛ همچون جبر و اختیار.
مسائلی که در باب چیستی جهان هستند؛ همچون ثبات و تغیٌر، و ذهن و مادٌه.
اعتبار مابعدالطبیعه
یکی از نکات مهمُی که بعضاً مورد غفلت قرار میگیرد، مسئلهٔ اعتبار مابعدالطبیعه
است؛ یعنی بود و نبودش محل بحث و گفتگوی فیلسوفان است.بر این اساس میتوان فیلسوفان
را به دو دسته مابعدالطبیعی مثبت و مابعدالطبیعی انتقادی تقسیم کرد.
مابعدالطبیعهٔ مثبت، نظامهای مابعدالطبیعی
از دیرباز، فیلسوفان مابعدالطبیعی مثبت کوشیدهاند با طرح نظامهایی مابعدالطبیعی،
به ترسیم تصویری کلی از جهان بپردازند.
مابعدالطبیعهٔ انتقادی
در فلسفهٔ معاصر، به مباحث مابعدالطبیعی با شکٌاکیت بسیار نگریستهاند.فیلسوفان
مابعدالطبیعه انتقادی، به مرز محدودیتهای تفکٌر مابعدالطبیعی توجه میکنند.می توان
یکی از مشهورترین استدلالهایی را که گزارههای مابعدالطبیعی را بی معنا میداند،
این گونه خلاصه کرد که تنها گزارههای تجربی و گزارههای تحلیلی معنا دارند؛ اما
گزارههای مابعدالطبیعی نه تجربی هستند، نه تحلیلی، پس بی معنایند. گزارههای
تجربی، گزارههایی هستند که با مشاهده و آزمایش قابل ابطال باشند؛ و گزارههای
تحلیلی، گزارههایی هستند که نقیضشان با خودشان متناقض باشد.
نقدگرایی
نقدگرایی فلسفه بر مبنای نقد است که به نقدگرایی سازنده و نقدگرایی مخرب تقسیم بندی
میشود.
نقدگرایی در روانشناسی وارد شده است.
کانت و نیچه از فیلسوفان نقدگرا هستند.
عقل
عَقْل یا خِرَد به نیروی درونی انسان گفته میشود که کنترل و مهار کننده امیال او
میباشد.عقل، فکر، و حس سه منبع شناخت در فلسفه هستند. افلاطون، دکارت و اسپینوزا
از فیلسوفان عقل گرا هستند.
در علم اصول فقه در مذهب شیعه اثنی عشری، یکی دیگر از ادلّه استنباط احکامشرعی و
قوانین حقوقی علاوه بر قران و سنت و اجماع، «عقل» است. البته بنا بر نظر برخی از
دانشمندان متاخر شیعی این مطلب(استفاده از عقل منبعی) عملاً در هیچ موردی اتفاق
نیافتاده است
انواع عقل
انواع عقل طبق دیدگاه فیلسوفان مختلف:
انواع عقل از نگاه دکارت
میتوان گفت که کاملترین و موثرترین تعبیر از عقل در مقام اندیشهی روشمند روش
معروف دکارت بود.
دکارت همه انسانها را به نسبت مساوی از درک درست بهرهمند دانسته است. تا آنجا که
کتاب گفتار در روش را با این جملات آغاز کرده است:
درک درست بهتر از هر چیز در میان مردم به طور مساوی توزیع شده است چنانکه هر کس فکر
میکند که به حد نهايت از آن برخوردار است، به گونهاي که حتي زيادهخواهترين افراد
هم معمولاً به داشتن سهمي بيشتر از آنکه دارند، تمايلي نشان نميدهند.
نکته جالب در فلسفهی دکارت آن است که وی انسان را به دو بخش عقل و جسم تقسیم کرده
و علاوه بر این تقسینهای مربوط به درجه بندی عقل را از بین برد.
انواع عقل از نگاه سهروردی
سهروردی عقل را دارای انواع مختلف میداند:
عقل روباه
عقل کاسب
عقل سیاسی
عقل عالم
عقل سرخ
انواع عقل از نگاه فارابی
انواع عقل از نگاه فارابی عبارت است از:
عقل عامه
عقل بالقوه
عقل بالفعل
عقل بالمستفاد
عقل فعال
انواع عقل از نظر غزالی
انواع عقل از دیدگاه غزالی:
عقل عامه
عقل متکلمان
عقل فلاسفه
انواع عقل از دیدگاه کانت
کانت عقل را از دو نوع عقل نظری و عقل عملی میداند.
عقل نظری
عقل عملی
عرفاً نظرات دیگری درباره تقسیمبندی عقل دارند.
انواع عقل از نگاه مولوی
مولوی در مثنوی معنوی عقل را به قرص آفتاب، چراغ، سیاره زهره و یا کمتر از آن و نیز
ستاره تشبیه کرده است.
عقل از دیدگاه صوفیه
نقش عقل که به معنای خرد و هوش و فهم آمده در مکتب تصوّف چیست؟ برای روشن شدن مطلب
باید انسان ها را به سه گروه رده بندی کرد: عوام، دانشمندان و روشنفکران و صوفیان.
عوام کسانی هستند که نفس بر آنها حکومت می کند و جز در مواقع استثنائی معمولاً نفس
آنان بر عقلشان حاکم است.
زندگی دانشمندان و روشنفکران متکی به چراغ عقل است و نفس آنان خواسته های خود را با
چراغ خِرَد ارضا می کند. امّا گاهی نفس بدون توجه به خِرَد هوی و هوس خود را جامه ی
عمل می پوشاند و به اصطلاح آبروی آنان را می برد.
معنای دیگر عقل بند بر پای بستن است و در عربی عِقال به معنای ریسمانی است که بدان
زانوی شتر را می بندند. می توان گفت عقل برای شتر مست که همان هوی و هوس انسان است
زانو بندی بشمار می رود که نمیگذارد هرچه نفس بخواهد انجام دهد اما گاهی این شتر
مست زانوبند خود را پاره می کند و فجایعی ببار می آورد که کم و بیش شاهد آن بوده و
هستیم.
در این طبقه بندی صوفیان جایگاه خاص خودشان را دارند زیرا عقل فرمانبری صادق برای
عشق است. درست است که در بدایات سلوک ممکن است که نفس به کمک عقل صوفی عاشق را
گمراه سازد اما در انتها که لشکر عشق تمایلات نفسانی را شکست می دهد عقل بنده ای
مفتون و خدمتگزاری صادق برای صوفی است.
حکمت
حکمت در نزد دانشوران اسلامی به معنی دانستن چیزهاست چنانکه باشند. در لغت به معنی
فرزانگیاست و معمولاً آن را معادل شرقی/اسلامی فلسفهٔ اروپایی میگیرند.
حکمت نظری و حکمت عملی
حکمت را به دو شاخهٔ حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم می کنند که هر شاخه زیربخشهای
کوچکتر دارد:
حکمت نظری: در دانستن موجوداتیاست که وجود آنها وابسته به حرکات ارادی افراد بشر
نباشد.
علم مابعدالطبیعه: در شناخت موجوداتیاست که آمیختگی ماده شرط وجود آنها نباشد.
علم به موجوداتی که بی آمیختگی ماده ممکن نباشند خود دو شاخه میدارد
ریاضی: آمیختگی ماده در تعقل و تصور آن شرط نیست.
علم طبیعی: جز با مخالطت ماده معلوم نباشد.
حکمت عملی: در دانستنِ صلاحِ اموریاست که به اراده و کردارهای انسان وابستهاست.
تهذیب اخلاق به امور انفرادی مربوط است.
به جماعت و مشارکت وابستهاست. خود دو شاخه میدارد:
تدبیر منازل: مربوط است به مشارکت در منزل و خانه
سیاست مدن مربوط است به مشارکت در اجتماعات بزرگتر
جواد طباطبایی درباره این تقسیمبندی میگوید: «... حکمت نظری و حکمت عملی هم
اصطلاح درستی نیست، چون اصلاً حکمت عملی نمیشود. تعریفی که ارسطو از حکمت میدهد
با این تقسیمبندی سازگار نیست. وقتی شاگردان ارسطو این کتابها را تقسیمبندی
کردند، این اصطلاحات را آوردند و ما در دوره اسلامی از طریق یک شخصیت که تا حدی
یونانی بلد بود و از طریق یک ایرانی مسیحی پورلس پارسی وارد فلسفه در دوره اسلامی
شده است. ابن سینا هم در رساله ای این تقسیم بندی را دارد اما ما در یونان این
تقسیم بندی را نداریم. در دوره جدید است که این تقسیم بندی ظاهر می شود. بعد از
دوران جدید این تقسیم بندی در اروپا در فلسفه های جدید ظاهر میشود... سؤال این است
که اگر حکمت عملی، حکمت عملی است چرا ابن سینا در پایان بخش الهیات شفا که نظری
ترین بخش فلسفه است آنرا آورده است؟»
حکمت نظری
در نزد دانشوران اسلامی حکمت نظری در دانستن موجوداتیاست که وابسته به حرکات ارادی
اشخاص بشر نیستند. با توجه به اقسام موجودات این علم به سه شاخهٔ مابعدالطبیعه
ریاضی و طبیعی تقسیم میشود. هر یک از این علمها اصولی دارند و فروعی.
مابعدالطبیعه
مابعدالطبیعه در نزد دانشوران اسلامی در شناخت موجوداتیاست که بودنشان وابسته به
آمیختگی با ماده نباشد. که آن را علم برین، علم پیشین و یا به تازی علم اعلی
میخوانند.
اصول مابعدالطبیعه خود به دو فن تقسیم شدی یکی علم الهی که شناختن خدا و عقل و نفس
و امثال آن است و دیگری فلسفهٔ اولیٰ. در این دومی بحث از وحدت و کثرت و وجوب و
امکان و حدوث و قدم میشود.
فروع مابعدالطبیعه شامل دانستن نبوت و شریعت و معاد و آنچه بدان مانند است میشود.
ریاضی
در ریاضی بحث از موجوداتی است که تصورکردن آنها نیاز به ماده ندارد. پیشینیان ریاضی
را به فارسی انگارش میگفتند. و آن را علم میانگین یا به تازی علم اوسط هم
میخواندند.
اصول علم ریاضی چهار نوع است: یکی هندسه، دوم علم عدد یا حساب یا شمار، سوم نجوم
(احکام تنجیم و ستارهبینی بخشی از آن نیست)، چهارم علم تألیف. به سبب آنکه در علم
تألیف سخن از نسبت و زمان سکنات در آوازها میرود آن را موسیقی هم میخوانند.
فروع ریاضی شامل جبر و مقابله، مناظر و مرایا، جر اَثقال و علم حیل و جز آن میشود.
طبیعی
در علم طبیعی سخن از موجوداتی بود که جز بهآمیختگی با ماده ممکن نباشند. مر آن را
علم زیرین یا به تازی علم اسفل هم میخواندند.
اصول علم طبیعی هشت نوع است. یکی سماع طبیعیاست. در آن سخن از «مبادی متغیرات» است:
زمان و مکان و حرکت و سکون و نهایت و بینهایت و جز آن. دوم سماء و عالم است. این
در شناخت جسمهای مرکب و احکام اجسام بسیط است چه در آسمان (علوی) و چه در زمین
(سفلی). سوم کون و فساد است. این علم در شناختن ارکان، عناصر (چهار آخشیچ) و
گونهگون شدن صورتهای مادهاست. چهارم علم آثار علوی است. در شناختن علت رویدادهای
طبیعیاست چون آذرخش و باران و برف و زلزله و آنچه بدان مانندهاست. پنچم علم معادن
است. در کیفیت و ترکیب مواد (بیجان) است. ششم علم نبات یا گیاهشناسیاست. هفتم علم
حیوان یا جانورشناسیاست. هشتم علم نفس است که به انسان باز میگردد.
فروع علم طبیعی پرشمار است: پزشکی، احکام نجوم و کشاورزی سه نمونه از آنهاست.
حکمت عملی
حکمت عملی آن شاخه از حکمت است که به کنشهای انسانی باز بستهاست و به اعتقاد
دانشوران مسلمان هدفش نظامگرفتن و اصلاح معاش انسان (بهاصطلاحْ اینجهانی یا
ناسوتی) و همچنین نظامگرفتن و اصلاح معاد انسان (بهاصطلاحْ آنجهانی یا لاهوتی)
است. حکمت عملی خود دو گونهاست یا علم تدبیر خود است یا علم تدبیر اجتماعات که باز
دو نوع است یا تدبیر خانه است یا تدبیر عام مردم. پس در کل سه نوع است. اولی را
تهذیب اخلاق هم گفتهاند و سومی را سیاست مدن هم.
keywords : نوای جنت،وب سایت نوای جنت،مقاله علمی نوای جنت